برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 21
باید با یک فنجان چای نشست پشت پنجره بخار گرفته و در سکوت گوش کرد
به صدای ضربه قطره های باران به شیشه ی بسته ی پنجره، به کاشی های قدیمی حیاط، به روی پشت بام کوتاه انباری و سر خوردنشان از ناودان کهنه ای که مانند سابق سرپا نیست...
پ.ن: یعنی اگه چند ماه دیگه از این خونه قدیمی بریم باز صدای بارون رو انقدر دوس دارم؟
پ.ن: اینجا دو روزه داره بارون میاد... هنوزم داره میاد! با اینکه توی شهر باران زندگی نمیکنم. :)
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 36
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 20
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 29
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 23
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 59
اینکه هرزمان حرف از جدایی یا نبودنم میشد، دست میگذاشتی روی لب هایم که هیس! که نگو! که نمیگذارم! که خدا نکند.
خودمانیم... چقدر شبیه ان خدا نکند هایی بود که وقتی حرف از مرگ میشود به مریض سرطانی میگویند.
پ.ن: همینطوری :)
پ.ن: درسته که کامنتهارو همیشه میبندم. اما پیامهایی رو که برام از قسمت ارتباط با من میفرستید میخونم. جالب اینجاست که کسی اون نکته ای رو که لازم دونسته بهم بگه رو توی پیام نمیفرسته و نصف پیامها با این مضمونه، چرا کامنتارو بستم!
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 21
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 22
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 30
برچسب : نویسنده : 3leylirzaei3 بازدید : 23